شعري تقديم با مقام شامخ رقيه (س) كه توسط يك فردائي بي نام ارسال شده
رقیه
کودکی ماند مثل گل ز حســــین چهره اش داغ باغ نسرین بود جایش آغوش و دامـن و بر دوش بس که شور آفرین و شیرین بود
وقتی آن طفل گریه سر مـــی داد در و دیوار گریه مـــی کردند چشم هفتــاد و چهار کودک و زن بهر او زار گریـه مـــی کردند
از همه دم به دم پدر مـی خواست بی خبر بود ازسـنـان و سنـین راه مــی رفـت دســت بر دیوار روی دیوار می نوشت حســـین
زخـم بر پـای کوچـــکش بسیار بهر بر خـاستن نبودش تاب می نشست و به روی صفحه ی خاک مشق می کرد طفل , بابا آب
گــرچـــه ویــرانه در نداشت لیک بخت آن طفل حلقه بردر زد دیــد دختر ز پای افــتاده است با ســـــر آمد ,پدر به او
خواسـت از شوق دل کشد فریاد جوهری در صدای خویش نداشت خواســت گوید ز غصه ها قصه اما طاقت یک دو جمله بیشتر نداشت
گفــت : بشـکفته غـنـچه ام امــا لاله با داغ ها سهیمـم کرد کــی بریده رگ گلـوی تورا؟ که در این کودکی یتیمم کـــرد؟
بابا؛ عمه ام بود غمخوار دردم به کسـی دم ز درد و غـــم نزدم آن کمـــان تا دگر سپـر نشود هرچـــه هم می زدند دم نـــزد
جای سیلی که عـمه مـی بوسید گریه مـی کرد و داشـت زمزمه ای علتش را از او چـــو پرسـیدم گفت: خـــــیلی شبیه فاطمه ای
بابا؛ یاد داری مدینه موقع خواب دست تــو بود بالــش سـر من هـــر زمانت صـدا زدم بابا گفتی جــان من, ناز دانه دختر من
یاد داری بــه ظــهـر عاشورا خواب بـــــودم, تو آمدی دیدی صورت مهتابی ام زضعف عطش آخـــــرین بار بود بوســــیدی
متاسفانه شاعراين شعر زيبا معرفي نشده در صورت امكان اگر معرفي شود ممنون مي شويم
اجركم علي الله
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 24,ژانویه,2025